پایان ندارد این غم من غصّه سر نشد
شب های تار و تیره قلبم سحر نشد
این روزها برای خودم غصه میخورم
کارم به جز گریه و چشمان تر نشد
در خود فرو رفته ام و درد میکشم
امّا ز درد دل من کَس خبر نشد
دردم همین بُود که چرا وقت رفتنت
چشمان خسته ام به لبت خیره تر نشد
فرمول صادقانه ی وصل و جدائیت
این بود گفتم و از این ساده تر نشد
شاعر : فرشید رشیدی کرمانی